جدول جو
جدول جو

معنی اجرا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

اجرا کردن
به کار بستن روان گردانیدن اندر کردن ورزیدن روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن، روان گردانیدن بکار انداختن بکار بستن بجریان انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
اجرا کردن
به انجام رساندن
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
اجرا کردن
ينفّذ
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اجرا کردن
Execute, Implement
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اجرا کردن
exécuter, mettre en œuvre
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اجرا کردن
ejecutar, implementar
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
اجرا کردن
исполнять , внедрять
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به روسی
اجرا کردن
ausführen, umsetzen
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
اجرا کردن
виконувати , реалізовувати
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اجرا کردن
wykonać, wdrażać
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
اجرا کردن
执行 , 实施
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به چینی
اجرا کردن
executar, implementar
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
اجرا کردن
eseguire, implementare
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
اجرا کردن
عمل کرنا , عملدرآمد کرنا
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به اردو
اجرا کردن
সম্পাদন করা , বাস্তবায়ন করা
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
اجرا کردن
kutekeleza
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
اجرا کردن
icra etmek, uygulamak
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
اجرا کردن
실행하다
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
اجرا کردن
לבצע , ליישם
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به عبری
اجرا کردن
निष्पादित करना , लागू करना
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به هندی
اجرا کردن
melaksanakan, menerapkan
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اجرا کردن
ดำเนินการ
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
اجرا کردن
uitvoeren, implementeren
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
اجرا کردن
実行する
تصویری از اجرا کردن
تصویر اجرا کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
تشویق کردن. ترغیب کردن. تحریض کردن: در نهان ایشان را اغرا کرده و دل قوی گردانیده. (تاریخ بیهقی ص 537). و رجوع به اغراء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گُ دَ)
از عالم درد دل کردن، بمعنی اظهار درد دل کردن و جنجال نمودن. (از آنندراج). قصه کردن. بیان حال کردن:
خوش آن زمان که دگر سوی بینی و شنوی
چو من بگریۀ خون ماجرای خویش کنم.
امیرخسرو (از آنندراج).
، گفتگو کردن. مباحثه کردن. مکابره کردن: مجدالدین بازنش ماجرائی می کرد، زنش بغایت پیر و بد شکل بود، گفت خواجه کدخدائی چنین نکنند که تو می کنی. (عبید زاکانی).
ای آنکه با شکسته دلان ماجرا کنی
ما از توایم اگر بکشی ور رها کنی.
مسیح کاشی (از آنندراج).
و رجوع به ماجرا شود
لغت نامه دهخدا
بمزد گرفتن خانه و ملک یا کالایی را در برابر بهایی باستفاده در آوردن و از آن بهره جستن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کردن راندن تاراندن بیرون کردن دفع کردن کسی را از کار و شغل خود باز داشتن طرد کردن راندن نفی بلد جء وطن
فرهنگ لغت هوشیار
زنده کردن، آباد کردن از نو به رونق و رواج آوردن، از سختی شدید رهایی دادن، اکسید کردن یعنی گرفتن و کم کردن اکسیژن یا کلر و یا ظرفیت یک جسم
فرهنگ لغت هوشیار
بار افکندن چندی ماندن توقف کردن در منزلی چند روزی موقتا در منزلی اقامت گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراء کردن
تصویر ابراء کردن
بیزاری کردن بیزار بودن، به کردن از بیماری شفا بخشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراز کردن
تصویر ابراز کردن
آشکار کردن ظاهر کردن نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلاس کردن
تصویر اجلاس کردن
انجمن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجری کردن
تصویر اجری کردن
((~. کَ دَ))
موظف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماجرا کردن
تصویر ماجرا کردن
((~. کَ دَ))
درد دل کردن، شکوه و شکایت کردن
فرهنگ فارسی معین